s شاهکار غزل عاشقانه ی سعدی: من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی! :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s
  • ۰
  • ۰

غزل ۵۰۹ از کتاب طیبات سعدی
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی


دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی


ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی


آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان

که دل اهل نظر برد که سریست خدایی


پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند

تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی

حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان

این توانم که بیایم به محلت به گدایی


عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت

همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی


روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا

در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی


گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی


شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن

تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی


سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد

که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی


خلق گویند برو دل به هوای دگری ده

نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی